مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر دو دوستی بودند که همواره در کنار یکدیگر به نصرت اهل بیت عصمت و طهارت(ع) میشتافتند و در حساسترین مواقع یار امام عصر خویش بودند تا جایی که توفیق حضور در کربلا با امام حسین(ع) را یافتند. در ماجرای ورود مسلم بن عقیل به کوفه، مسلم بن عوسجه از جمله افرادی بود که به ایشان پناه داد و از مردم برای مسلم بیعت میگرفت.
خروج مسلم بن عوسجه از کوفه به سوی کربلا
پس از شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروة مسلم بن عوسجه پنهانی زندگی میکرد تا اینکه خبر ورود امام حسین(ع) به کربلا به کوفه رسید. در این هنگام حبیب بن مظاهر با مسلم بن عوسجه روبرو شد و به وی گفت حسین(ع) وارد کربلا شده است، عجله کن تا او را یاری کنیم. مسلم بن عوسجه سراسیمه به همراه حبیب به سمت کربلا راهی شدند. (زندگانی امام حسین ع، سید هاشم رسولی، ص425). حبیب با این رفتارش حق رفاقت و دوستی را ادا کرد. این رفتارِ به هنگام حبیب نشان میدهد اصحاب امام حسین(ع) از همان ابتدا روحیه صالحیت داشتند و مدام به دنبال دستگیری از دوستان و نزدیکانشان بودند و هر خیری بر خود میپسندیدند برای دیگران همان را میپسندیدند. این خصلت حبیب در طول مسیر کاروان امام حسین(ع) بسیار در تاریخ دیده میشود.
اما
مسلم بن عوسجه همراه با حبیب بن مظاهر از کوفه به سوی کربلا خارج شدند تا
اینکه به کاروان امام حسین(ع) پیوستند. اما اوج معرفت اصحاب امام حسین(ع)
را میتوان در روزهای پایانی شهادتشان مشاهده کرد و این موضوع از نوع
کلامشان به وضوح دیده میشود. امام سجاد(ع) در ضمن روایتی درباره وقایع شب
عاشورا فرمودند: من که مریض بودم نزدیک امام حسین(ع) رفتم تا بشنوم چه
میفرمایند. شنیدم پدرم به اصحاب میفرمود: ... به راستی که من اصحابی با
وفاتر و نیکوتر از اصحاب خود ندارم، اهل بیتی از اهل بیت خودم نیکوکارتر و
با عاطفهتر نمیبینم. خدا از طرف من جزای خیر به شما عطا کند؛ فَجَزَاکمُ اللَّهُ عَنِّی خَیراً.
آگاه باشید که من گمان نمیکنم این گروه یک روز مرا یاری کند. آگاه باشید
که من به شما اجازه دادم، عموماً آزاد هستید و بروید، از طرف من بیعت و
مانعی برای شما نیست؛ لَیسَ عَلَیکمْ حَرَجٌ مِنِّی وَ لا ذِمَامٌ اکنون که شب شما را فرا گرفته است از تاریکی و موقعیت آن استفاده کنید (و بروید).
ای ابا عبدالله ! آیا ما تو را رها کنیم؟
نقل است که حضرت ابواالفضل(ع) ابتدا سخن آغاز کردند و فرمودند آیا برویم و
بعد از تو باقی بمانیم، هرگز خدا چنین روزی را به ما نصیب نکند؛ بعد از
ایشان دیگر اصحاب از ایشان تبعیت کردند و شروع به سخن کردند که از آن جمله
مسلم بن عوسجه بود که پارهای از معرفت و اشتیاق خود به امام حسین(ع) را در
قالب جملاتی زیبا بیان کرد. او گفت: «ای ابا عبدالله ! آیا ما تو را رها
کنیم؟ آن گاه در مورد ادای حق تو در پیشگاه الهی چه عذری بیاوریم؛ أنَحْنُ نُخَلِّی عَنْک وَ بِمَا نَعْتَذِرُ إِلَی اللَّهِ فِی أدَاءِ حَقِّک.
نه، به خدا ما هرگز تو را رها نمیکنیم، دست از تو بر نمیدارم تا اینکه
نیزهام را به سینههای دشمن بکوبم و با شمشیر خود آنان را آن قدر بزنم تا
شمشیر از دستم بیفتد و بعد از آن اگر هیچ سلاحی نداشته باشم، دشمن را سنگ
باران خواهم کرد.
به خدا قسم، اگر بدانم که من کشته میشوم، سپس
زنده میشوم، سپس سوزانده میشوم و خاکسترم بر باد میرود و بار دیگر زنده
میشوم، هفتاد بار با من چنین کنند، هرگز از تو جدا نخواهم شد تا اینکه در
رکاب تو به شهادت برسم. چگونه چنین نکنم؛ در حالی که فقط یک بار کشته
میشوم، سپس کرامت و خوشبختی ابدی خواهد بود؟». (عوالم العلوم، ج17، ص243).
بند به بند جملات مسلم بن عوسجه لبریز از شور و شعور حسینی است.
مسلم در معیت امام حسین(ع) به بالاترین درجات الهی دست یافت
شدت معرفت این جمله تا جایی بود که امام زمان (عج) جملات ایشان به امام حسین(ع) را در زیارت ناحیه اینطور بیان فرمودند: السَّلامُ عَلَی مُسْلِمِ بْنِ عَوْسَجَةَ الأسَدِی الْقَائِلِ لِلْحُسَینِ وَ قَدْ أذِنَ لَهُ فِی الانْصِرَافِ أنَحْنُ نُخَلِّی عَنْک وَ بِمَ نَعْتَذِرُ إِلَی اللَّهِ مِنْ أدَاءِ حَقِّک لا وَ اللَّهِ حَتَّی أکسِرَ فِی صُدُورِهِمْ رُمْحِی وَ أضْرِبَهُمْ بِسَیفِی مَا ثَبَتَ قَائِمُهُ فِی یدِی ...؛ بنابراین مسلم کسی بود که در کلاس درس امام حسین(ع) به بالاترین درجات ارزشهای الهی دست یافت و با معرفت نسبت به امام حیّ خود به معرفت خداوند نائل شد. او حق خلیفه الله را به خوبی ادا کرد و همراه با او به اوج آسمانها و به سوی اعلی علیین پرواز کرد. یکایک اصحاب امام حسین(ع) مانند پرندگانی آشیانه خود را در آسمان حسینی بنا کردند و در آنجا لانه گزیدند. «درد عشقی کشیدهام که مپرس؛ زهر هجری چشیدهام که مپرس؛ گشتهام در جهان و آخر کار؛ دلبری برگزیدهام که مپرس».
رجزخوانی مسلم بن عوسجه در میدان نبرد
اما در روز عاشورا هنگام به میدان رفتن مسلم بن عوسجه فرا رسید و بعد از اذن امام حسین(ع) وارد میدان شد و این رجز را خواند:
«إنْ تَسْألُوا عَنِّی فَإنّی ذُو لَبَد *** مِنْ فَرْعِ قَوْم مِنْ ذُرى بَنِی أسَد
فَمَنْ بَغانِی حائدٌ عَنِ الرَّشَدِ *** وَ کافِرٌ بِدِینِ جَبّار صَمَد»
اگر از من مى پرسید من دلاورى از برگزیدگان بنى اسدم، کسى که بر من ستم
کند از راه سعادت جدا شده و به دین خداى جبار و بى نیاز کافر شده است.
(أعیان الشیعة، ج 1، ص 605) این رجز در زمانی بود که عمرو بن حجاج از
سپاهیان دشمن به لشکر امام حسین(ع) حمله کرده بود و مسلم بن عوسجه در خط
مقدم سپاه حق قرار داشت و بعد از مدتی که این یورش به پایان رسید، مسلم را
در حالی که به خون غلتیده بود روی خاکها دیدند که نفسهای آخر خود را
میکشد. در این لحظه امام حسن(ع) به همراه حبیب بن مظاهر بر بالین وی آمدند
در حالی که رمقی در بدن داشت؛ بِهِ رَمَقٌ، فرَقّ له الْحُسَیْنُ. «بر
حُسن و جمال و نِگه یار اسیرم؛ ترسم به وصالش نرسم آه بمیرم».
برخی از مؤمنان پیمان خود را به آخر بردند
امام خود را بر بالین مسلم رساند و ضمن ابراز احساسات به وی، فرمود: «رحمک الله یا مسلم؛ مسلم خدا تو را رحمت کند»؛ سپس این بخش از آیه را تلاوت فرمودند: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ینْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِیلاً؛ «برخی از مؤمنان پیمان خود را به آخر بردند و برخی دیگر در انتظار به سر می برند و هرگز در عهد و پیمان خود تغییر و تبدیل ندادند». بهترین لحظه عمر مؤمن، لحظهای است که امام عالم هنگام مرگ بالای سر او قرار بگیرد و برایش طلب رحمت و غفران خداوند کند.
سفارش مسلم به حبیب بن مظاهر
اما حبیب بن مظاهر با آهی جانسوز و اشکی روان به مسلم گفت: عَزَّ عَلَیَّ مَصْرَعُکَ یا مُسْلِمُ اءَبْشِرْ بِالْجَنَّةِ؛ چه سخت است بر من که به خاک افتادن تو را شاهد باشم، تو را بهشت مژده باد. اما مسلم لبها را تکان داد و چشم را گشود و با صدای بریده بریده و آهسته گفت: خدا به تو مژده نیکو دهد. اما این دو دوست و رفیق راه تا آخرین لحظات از یاریرسانی و پند به یکدیگر دست بر نمیدارند: حبیب بن مظاهر به مسلم گفت: اگر نه این بود که لحظاتی دیگر به دنبال تو خواهم آمد، خیلی دوست داشتم که آنچه دلت میخواهد و برایت مهم است، به من وصیت میکردی. مسلم نیز رو به سوی امام حسین(ع) کرد و به او گفت: أوصیکَ بهذا یعنی تو را سفارش به امام حسین(ع) میکنم. (مثیرالأحزان، ص63).